آرمیا جونمآرمیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 7 روز سن داره

آرمیا هدیه ای از طرف خدا

آقای صدابردار

پسرم چند وقت پیش اومدی محل کار مامان و بابا . بابا هم توی استودیو یه عکس ازت گرفت. تو جای بابا آقای صدابردار شده بودی....ولی خیلی بیقراری و گریه کردی. قربون خنده قشنگت توی عکس برم این لیوانم سفارشیه. عکس شما رو روی این لیوان جادویی دادیم چاپ کردن که هزینه اش 32000 تومن شد! ولی خب می ارزید این خواب معصومانه ات رو هم خیلی دوست داشتم که عکسشو توی همین پست می ذارم ...
12 اسفند 1393

اتاق آرمیا

پسر قشنگم تا حالا عکسهای اتاقت رو زیاد گذاشتم اما چون بازم اسباب بازی جدید بهش اضافه شده و یکم تغییر کرده برات می ذارم این موتور رو از نمایشگاه اسباب بازی برات خریدیم اتاق آرمیا پر از لاک پشت های جور و واجوره ..... من که لاکی هاتو خیلی دوست دارم . توچی؟؟ اون گربه که توی شکمش ماهیه و موزیکاله و می چرخه و می شه با قلاب ماهی ها رو ازش گرفت هم از نمایشگاه برات خریدیم این توپ بزرگم بابا محسن برات خریده این اتوبوسم خودم برات خریدم که خیلی دوستش داری . اینم عروسکهای انگشتی که از نمایشگاه برات خریدم. البته جعبه خرسی هم پازله که همکار مامان بهت هدیه داد . ...
12 اسفند 1393

بدون عنوان

چند وقت پیش یکی از عموهام و خونواده شون خونه مون دعوت بودن. آرمیا هم کلی بهش خوش گذشت و با بچه ها بازی کرد فقط توی این عکس دیگه کلافه شده بود .... آرمیا شاصخین رو خیلی دوست داره . این عروسک مامان بوده که حالا شده عروسک آرمیا جونم خاله جونشم این عکس ها رو براش درست کرده که ازش ممنونیم . دستت درد نکنه خاله فتانه عزیزم آرمیا اسباب بازی ها رو خیلی دوست داره . برای همین چند تا عکس ازش با اسباب بازی هاش می ذارم   ...
12 اسفند 1393

این دیگه چیه؟

پسرم عاشق اینه که یه کتاب بذاری زیر دستش و ورقه هاشو پرپر کنه. البته ما مجله ها و کتابهای قدیمی رو برای این کار بهش می دیم . اونقدر که از ای کار لذت می بره هیچی خوشحالش نمی کنه حتی اسباب بازی ها. با ورقه ها مدتها سرگرم می شه و بازی می کنه قربون خنده و شادیت برم عسلم. شازده پسر ، قند عسل. ...
12 اسفند 1393

آرمیا و نمایشگاه اسباب بازی

آرمیا رو بردیم نمایشگاه اسباب بازی توی همدان. از اونجا خیلی خوشت اومد مخصوصا از استخر توپ. غرفه دار هم که از تو خیلی خوشش اومده بود . تو رو برد توی استخر نشوند تا هر چی دوست داری بازی کنی. برات چند تا اسباب بازی خریدیم که در پست های بعدی می ذارمشون ...
9 اسفند 1393

آرمیا در خونه پدرجون

آرمیا خونه پدرجون رو خیلی دوست داره . از پنج شنبه تا یکشنبه صبح ما اونجاییم. و چون پدرجون و مامانی و خاله فتانه خیلی دوست دارن تو رو راحت می ذارن که هر چقدر دوست داری شیطنت کنی. خودتم اونجا خیلی راحتی. اینم چند تا عکس توی خونه پدرجون. اینجا می خواستیم تو رو ببریم حمامام . وقتی لختت کردیم پدرجون ازت چند تا عکس گرفت. تو هم با یه تیکه کاغذ شکلات سرگرم بودی . این صندلی رو مامانی برات خریده هر وقت می ریم خونه پدرجون روش می شینی و بازی می کنی اینجا هم آماده شده بودی که بریم خونه دخترخاله پریسا پیش پریا جون و علیرضا جون و یسنا جون       ...
9 اسفند 1393

هندونه یلدایی

آرمیای عزیزم خیلی وقت بود که به علت مشکلات کاری نتونستم وبلاگت رو به روز کنم اما حالا اومدم با کلی مطلب و عکسهای جدید و خوشمل شب یلدا : هندونه ای شدی و رفتیم مهمونی خونه مادربزرگت. قبل از رفتن این عکس رو ازت گرفتم . قربون هندون شب یلدام برم. اما اصلا حوصله نداشتی و توی عکس اخماتو ریختی ...
9 اسفند 1393
1